تازه آمده بود خط مقدم ، به قول بچه ها صفر کیلومتر بود …
صدای اذان که شد مثل همه مهیای نماز شد ؛
دنبال آب میگشت برای وضو که حاجی با صدایی مهربون گفت :
تیمم کن ؛ از خاک این دشت پاک تر پیدا نمیکنی !
خندید و گفت : پاک ترین نمازم رو با پاک ترین خاک میخونم !
راست میگفت … سجده ی آخر ، خاک پاک دشت با خونش پاک تر شد ؛
ترکش لعنتی کار خودش را کرده بود …